آترین در هیئت شیرخواران حسینی
پیر همه بود، اگرچه او کودک بود
صبرش به غریبی پدر اندک بود
می کرد به نی اشاره می گفت رباب
ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود
سلام عزیزم. دیروز همراه مامان بزرگ رفته بودیم هیئت شیرخواران حسینی . خیلی از بچه های هم سن تو اومدن بودن که در عزاداری این طفل شش ماهه شرکت کنن. دیروز یه حال و هوای دیگه ای برای من داشت. واقعا نمیشه حال و هوای مادری رو که کودک شش ماهه خودشو غرق در خون در حالی که تشنه و گرسنه بود رو درک کرد.
امیدوارم شما فرشته های کوچولو زیر سایه خداوند و پدر و مادر بزرگ بشین.
اینم چندتا عکس از آترین قشنگم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی