آترین در سال 1392
دختر عزیزم سلام
سال نو مبارک باشه عشقم
امسال هم طبق معمول هر سال رفتیم اهواز البته یک ماه زودتر رفتیم یعنی از اسفند ماه ... امسال مامان جون دستش شکسته بود و ما خیلی ناراحت شدیم به خاطر همین من به همراه شما زودتر رفتیم و بابا مرتضی هم یک ماه بعد اومد پیشمون ... اولش خیلی دلتنگی میکردی ولی کم کم عادت کردی. ماشااله اینقدر شیطونی کردی که صدای همه در اومد ههههههههه
صحبت کردنت خیلی بهتر شده . حسابی شیرین زبونی می کنی.. جملات کوتاه رو تکرار می کنی... اسم و فامیلت هم که کامل میگی...
بعضی وقتها یه کارایی میکنی که من و بابایی هاج و واج میمونیم (ماشاالهههههههههههه)
وقتی یه کار اشتباهی میکنی سریع میگی بشید (ببخشید) و میای و منو میبوسی و اینقدر میگی بشید بشید بشید که دیگه نمیشه نبخشیدددددددددددددد وگرنه تا صبح تکرار میکنی....
شب موقع خواب یکی یکی اسم همه کسایی رو که میشناسی می گی و منم باید بگم که خوابیدن... مثلا میگی:
مامانی شب بخیر
من: شب بخیر عشقم
آترین: بابایی شب بخیر
بابا: شب بخیر عزیزم
آترین : مامانی عمه کجاس؟ عمو کجاس؟ و پشت سر هم یکی یکی میپرسه (مشبا (مجتبی) مصبا (مصطفی) مامان جون،آقاجون، بابا سیا (سیاووش)، ایسا (الیسا)، مشاد (مهرشاد) ، ماه جون ، عمو، دایی میثم، امین ، نی نی و..... اینقدر میپرسی که مثلا نخوابی ولی در نهایت مجبور میشی که بخوابی...
خب واسه امروز دیگه کافیه شما هم نمیزاری تایپ کنم میگی مامان بیا غذا خوریم! خیلی دوست دارماااااااااااااااا یادت باشهههههههههههههه